خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد
ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد …
عیدتان مبارک باد
—–
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست / با آن گل نرگسی گرت رخصت هست
میکوش به خدمتش که آن نوح نجات / بر اوج فراز میبرد ذره پست
عید تان مبارک باد
—–
دلتان به نور لطف خدا منور، مشام جانتان به شمیم بهارمعطر
لطف روزگار برایامتان مقرر، نوروزتان با شادی وصفا
—–
بی تو اینجا همه در حبس ابد، تبعیدند
سالها، هجری و شمسی همه بی خورشیدند
سیرتقویم جلالی به جمال توخوش است
فصلها راهمه با فاصله ات سنجیدند
توبیایی همه ساعتها، ثانیه ها
از همین روز همین لحظه همین دم عیدند
اللهم عجل لولیک الفرج
—–
امیدوارم عید با شکوفه هایش، بهار با گلهایش
و سال نو با امیدهایش بر تو ای عزیزترین مبارک باشد …
—–
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است / در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی مهراس، چون بهار آمدنی است / و ایام ظهور آن ستم سوز خوش است!
عید تان مبارک باد
—–
عید است ولی بدون او غم داریم
عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش که این عید ظهورش برسد
این گونه هزار عید با هم داریم
اللهم عجل لولیک الفرج
سال نو مبارک
—–
خداوندا، نمیدانم چه تقدیری مرا فرموده ای اما
برای دوستان من عطا فرما:
هزار و سیصد و نود و یک امید
هزار و سیصد و نود و یک بهروزی
هزار و سیصد و نود و یک لبخند زیبا
سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد
—–
آمد بهار و گل رخ من در سفر هنوز
خندید و ابر چشم من از گریه تر هنوز
آمد درخت گل به بر امّا چه فایده؟
کان سرو گلعزار نیامد به بر هنوز
اللهم عجّل لولیک الفرج
—–
دلت شاد و لبت خندان بماند
برایت عمرجاویدان بماند
خدارا میدهم سوگند برعشق
هرآن خواهی برایت آن بماند
بپایت ثروتی افزون بریزد
که چشم دشمنت حیران بماند
تنت سالم سرایت سبز باشد
برایت زندگی آسان بماند
تمام فصل سالت عید باشد
چراغ خانه ات تابان بماند
سال نو مبارک
—–
صدمبارک به تو آن عیدکه فردا باشد / نـوروز نـوید وصـل دلـها بـاشـد
امـیـد که با فضل خداوند جـلـیّ / سـال فـرج مـهـدی زهـرا باشـد
سال نو بر شما مبارک باد
—–
سرخوش آن عیدی که آن بانی نور / ازکنار کعبه بنماید ظهور
قلبها را مهر هم عهدی زند / از حرم بانک انا المهدی زند …
عیدتان مبارک باد
—–
سال خود را با بهترین 7سین آغاز کنید:
سلام قولا” من رب الرحیم
سلام علئ موسى و هارون
سلام علئ ابراهیم
سلام علئ نوح فى العالمین
سلام علئ المرسلین
سلام علئ إلیاسین
سلام هی حتى مطلع الفجر
—–
روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است / گر کُند یوسف زهرا نظری، نوروز است
لحظه ها در تپش تاب وتب آمدنش / آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
اللهم عجل لولیک الفرج
—–
خودت گفتی وعده در بهار است
بهار آمد دلم در انتظار است
بهار هر کسی عید است و نوروز
بهار عاشقان دیدار یار است
اللهم عجل لولیک الفرج
—–
عید نوروز را به گلهای یاس بهشت آرزوهایم
پدر و مادر عزیزم که عطرشان پایدار ومهرشان ستودنی است تبریک می گویم
سال نو بر شما مبارک باد …
—–
گل ها همه با اذن تو برخاسته اند
از بهر ظهور تو خود آراسته اند
مردم همه در لحظه ی تحویل، بی شک
اوّل فرج تو از خدا خواسته اند …
—–
ان شاءالله امسال یه کاری کنیم وقتی تقویم سال بعد را باز می کنیم
یه تعطیلی رسمی دیگه بهش اضافه شده باشه:
اولین سالگرد ظهور حضرت مهدی (علیه السّلام) – تعطیل
—–
بهار، همه طراوتش را مدیون یک گل است:
گل زیبای نرگس …
عید مبارک
—–
چهار دعای برتر، لحظه ی تحویل سال:
اوّل دعا برای ظهور آن بی مثال
دوم تمام ملت بی ضرر و بی ملال
سوم رسیدن ما به قله های کمال
چارم تمام جیب ها پر از پول، امّا حلال …
—–
گل همیشه بهارم این بهار هم رفت و نیامدی!
عزیزم بیش از پیش دعایت می کنم و منتظرت هستم .
تو هم به جان مادرت، دعا کن فصل بعد فصل وصل باشد …
—–
امام صادق (علیه السلام):
نوروز روزی است که در آن قائم ما اهل بیت ظهور کند.
—–
آنان که هر روز تدارک اردوی آسمانی می بینند، پر شکوه ترین “اوقات فراغت” را دارند.
پرشکوه ترین تعطیلات نصیبتان باد…
—–
پروردگارا! تقدیر دوستان را در سال تازه بهگونهای
قرار ده که در پایان سال، از گذشته خود افسوس نخورند …
—–
عید حقیقی را آنان درک می کنند که با یک چشم بر گذشته بگریند
و با چشم دیگر به آینده لبخند بزنند …
—–
گل ها و سبزه ها پیامبرانی هستند که در بهار مبعوث می شوند
تا بهار ناگزیر قیامت را امضا کنند.
—–
خانه تکانی، رسم قدیمی همه منتظران بهار است
خانه تکانی دل را برای رسیدن بهار دلها، مهدی زهرا فراموش نکنیم …
—–
مُدّعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان می کند
گل من را بهاری بی خزان است
گل من مهدی صاحب زمان است
اللهم عجّل لولیک الفرج
—–
آمد بهار و گل رخ من در سفر هنوز
خندید و ابر چشم من از گریه تر هنوز
آمد درخت گل به بر امّا چه فایده؟
کان سرو گلعزار نیامد به بر هنوز
اللهم عجّل لولیک الفرج
امربه معروف ونهی از منکر
سوال: آیا می توان پدر و مادر خود را امر به معروف و نهی از منکر کرد؟
توضیح مطلب این است که:اولا همه ی افراد بشر در مسیر رشد و کمال هستند و شناخت معروف ها گام اولیه هستند برای عمل. همچنین شناخت منکرها و آنچه مورد نهی الهی است نیز امری ضروری و مقدمه است تا انسان آن ها را ترک نماید. در قرآن کریم و منابع حدیث مسئله ی امر به معروف و نهی از منکر بسیار مورد سفارش و ستایش قرار گرفته است که به مواردی از آن اشاره می شود:
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ال عمران 104
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ال عمران-114
امیرمومنان علی علیه السلام فرمودند: خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- وَ إِنَّهُمَا لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ- وَ لَا یَنْقُصَانِ مِنْ رِزْق (خطبه 155)امر به معروف و نهى از منکر دو خلق از اخلاق خداوند سبحان است، اینها نه اجل کسى را نزدیک مىکنند و نه از روزى کسى مىکاهندفَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ- إِلَّا لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ- فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِی وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِی أَلَا وَ قَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الْإِسْلَامِ- وَ عَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَ أَمَتُّمْ أَحْکَامَهُ ( خطبه قاصعه- 190)
خداوند مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نکرد، مگر به علت این که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند، خداوند افراد سفیه را به سبب گناه و خردمندان را به دلیل ترک نهى از منکر از رحمت خود بدور داشت، آگاه باشید که شما پایبندى به اسلام را از خود قطع کردهاید و حدود و قوانین اسلام را به تعطیل کشانده و احکام الهى را از بین بردهاید.»
این جمله هشدارى است به مردم که لعنت خدا بر ملتهاى پیش از اسلام در برابر گناه ترک امر به معروف و نهى از منکر آنها بود، و این که سفها و نابخردان آنها ملعونند به این سبب که مرتکب گناه مىشدند، و اما این که خردمندان و دانشمندانشان مورد لعنت واقع شدند به این علت بود که مفاسدى را که از دیگران مشاهده مىکردند زشت نشمرده و مانع نمىشدند چنان که خداوند در قرآن مىفرماید: «لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوه»
اینک پس از بازبینی و تامل اجمالی بر اهمیت و جایگاه امر به معروف و نهی از منکر لازم است به سوال مورد نطر پرداخت.با نگاه کلی بر فرهنگ قرآن درباره ی پدر و مادر در آیات متعدد , پی می بریم که , اراده و خواست خداوند بر آن قرار گرفته است که ایشان دارای شانی والا و جایگاهی بلند مرتبه باشند. در چهار مورد از آیات خداوند پس از دعوت به ترک شرک و اجتناب از آن مستقیما سفارش نسبت به تکریم والدین نموده است. در جای دیگر فرموده است چنان خاضع و فروتن باش دربرابر ایشان که حتی کلمه ی اف را بر زبان نرانی و ایشان را از خویش مرنجان. در ادامه ی همین آیه(سوره ی عنکبوت) دستور فرموده که آنچنان افتاده و فروتن در برابر ایشان باش که گویا زیر دست پای ایشان هستی. به تعبیری می توان گفت که خداوند انسان را تکریم نموده و اجازه ی خوار بودن را به او نداده است اما در برابر والدین استثنایی قادل شده و فرمود: واخفض لهما جناح الذل. آنچه بیان گردید حد و مرز و یا حدود خط قرمز خداوند در امر پدر و مادر می باشد.
حال مطلب تقریبا روشن می گردد؛ انسان که موظف است و امر الهی برایش صادر شده است که در برابر والدین این چنین باشد, در مرتبه ی امر به معروف و نهی از منکر لازم است نهایت دقت و توجه و تدبیر را بکار برد و از سخن نرم و لطیف در برابر ایشان خارج نگردد. چرا که آزردن ایشان خود گناهی عظیم و از معاصی کبیره بشمار می آید. با این وصف, اگر نهی از منکر والدین مستلزم چنین تبعاتی باشد بر انسان لازم است که جانب احتیاط را در پیش گیرد و از وادی حد قرمز الهی خارج نگردد. و این وظیفه بر عهده ی افرادی بغیر از فرزند خواهد بود.
برای وضوح بیشتر مطلب, دعای امام زین العابدین در صحیفه (دعای 24) بسیار روشنگر است. آنجا که فرمودند: پروردگارا چنان کن که از هیبت و شکوه پدر و مادرم مانند پادشاهی خشمگین بترسم.حضرت شرطی برای چگونگی پدر و مادر قید نکرده اند ؛ بلکه وظیفه ی همگان را در هر موقعیت و پست عالی و مناصب که باشند مشخص نموده اند.
در فراز دیگر فرمودند: پروردگارا صدایم را در برابر ایشان آهسته و سخنم را خوشایند و رفتارم را نسبت به آنان نرم کن. و دلم را نسبت به آنان مهربان کرده و مرا با آنان رفیق و برایشان دلسوز قرار بده .پروردگارا اگر پدر و مادرم در گفتار با من زیاده روی کرده اند, یا حق مرا تباه ساخته اند یا در وظیفه ی خود نسبت به من کوتاهی کرده اند , پس من همه را به ایشان بخشیدم و بدین وسیله به ایشان احسان نمودم و از تو می خواهم که بار عواقب و گرفتاریها ی آن را از دوش آنان برداری .... زیرا که حق آنها بر من واجب تر و احسان و نیکی ایشان نسبت به من پیشتر و نعمتشان بر من بیشتر از آن است که بخواهم ایشان را به عدالت قصاص کرده یا مقابله ی به مثل نمایم.
در فراز دیگر فرمودند: پروردگارا یاد آنها را بعد از نمازهایم و در هر وقتی از اوقات شبم و هر ساعتی از ساعات روزم از یاد مبر. از این فرازها برداشت می شود که اگر انسان توان بازداشتن والدین را از خطاهایی که احتمالا انجام می دهند و خود متوجه نیستند ندارد, تکلیف دیگری بر عهده دارد و آن دعا کردن برای ایشان و طلب نورانیت و بصیرت برای ایشان از خداوند متعال است. چرا که بهر حال نهی از منکر خود نوعی مبارزه است و اگر انسان برای والدین خود بخواهد اجرا کند احتمال خروج از امر الهی و شکستن حریم ایشان وجود دارد. هو الحکیم.(ن)
آداب اسلامی نوروزی
از آداب مهم نوروز طهارت و پاکیزگی است که در اسلام به آن بسیار اهمیت داده است . امام صادق(ع) به معلی بن خنیس تعلیم دادند(( که چون نوروز شود؛ غسل کن و پاکیزه ترین جامه های خویش را بپوش و با بهترین بوهای خوش، خود را خوش بو گردان و در آن روز روزه بدار. پس چون از نماز پیشین و پسین و نافله های آن فارغ شوی ، چهار رکعت نماز بگذار یعنی هر دو رکعت به یک سلام. و در رکعت اول بعد از حمد ده مرتبه سوره ان انزلنا بخوان و در رکعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره قل یا ایها الکافرین ، در رکعت سوم بعد از حمد ده مرتبه سوره توحید و در رکعت چهارم بعد از حمد ده مرتبه سوره فلق و ناس بخوان و به سجده ی شکر برو.))
شاید خواندن سوره قدر در این نماز اشاره به نزول برکات وخواندن معوذتین اشاره به درخواست رفع انواع بدی ها باشد.
از دیگر اعمال عید نوروز صله رحیم و دیدار با دوستان است که از سوی اسلام و امامان در روایات و احکام اسلامی مورد توجه قرار گرفته است؛ امام باقر(ع) می فرمایند : ارتباط با خویشان، اعمال را پاکیزه می کند، دارایی ها را افزایش و بلاها را دور می کند و مرگ آدمی را به تأخیر می اندازد.
از دیگر اعمال عید نوروز برقراری ارتباط خالصانه با خالق هستی و تقاضای تغییر در رفتار و گفتار و تمام احوال با دعای تحویل سال می باشد. بسم الله الرحمن الرحیم: یا مقلب القلوب و الابصار ، یا مدبر الیل و النّهار ، یا محول الحول و الاحوال ، حَوّل حالنا الی احسن الحال.
فقهای بزرگوار اسلام به پیروی از اخبار و احادیث روزه گرفتن در روز عید نوروز را مستحب پسندیده دانسته اند؛همچنین عموم فقها غسل کردن در نوروز را مستحب و ممدوح شمرده اند.
از دیگر اعمال خواندن و تکرار ذکر یا ذالجلال و الاکرام می باشد.
از اعمال مهم این روز قرائت هفت سین قرآن است که شامل 7 آیه از قرآن می باشد که با واژه ی سلام آغاز می شود که عبارتند از :
سلام علی آل ابراهیم ( سوره صافات آیه 109 )- سلام قولاً من رب الرحیم ( سوره یس آیه 58 )
سلام علی آل یاسین ( سوره صافات آیه 130 )– سلام علی موسی و هارون ( سوره صافات آیه 120)
سلام علی نوح فی العالمین ( سوره صافات آیه 79 )- سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین (سوره زمر آیه 73)
سلام علیکم بما صبرتم ( سوره رعد آیه 24 )
البته برخی از مومنان 7 آیه یاد شده را در قدح چینی نوشته و با آب باران شستشو می دهند و هنگام سال تحویل از آن می نوشند.
واژه عید در اصل از فعل عاد (عود) یعود اشتقاق یافته است. معانى مختلفى براى آن ذکر کردهاند، از جمله: «خوى گرفته»، «هر چه باز آید ،از اندوه و بیمارى و غم و اندیشه و مانند آن » ، « روز فراهم آمدن قوم» ، «هر روز که در آن ، انجمن یا تذکار فضیلت مند یا حادثه بزرگى باشد»، گویند از آن رو به این نام خوانده شده است که هر سال شادى نوینى باز آرد. (1)
ابن منظورچنین می گوید که برخىمعتقدند ، اصل واژه عید از «عادة» است، زیرا آنان (قوم)، بر جمع آمدن در آن روز، عادت کردهاند. (2)
به گفته ازهرى: عید در نزد عرب، زمانى است که در آن شادى ها یا اندوهها، باز مىگردد و تکرار مىشود. ابن اعرابى آن را منحصر به شادىها دانسته است. (4)
واژه عید تنها یک بار در قرآن به کار رفته است :
اللّهُمَّ رَبَّنا اَنزِل عَلَینا مائِدَةَ منَ السَّماء تَکون لنا عیداً لاوَّلنا وآخرنا و آیة ً منک...(سورة مائده / آیه 114) در تفسیر نمونه ذیل این آیه گفته شده است: «عید در لغت،از ماده عود به معنى بازگشت است ، و لذا به روزهایى که مشکلات از قوم و جمعیتى بر طرف مىشود و بازگشت به پیروزیها و راحتىهاى نخستین مىکند عید گفته مىشود، و دراعیاد اسلامى به مناسبت اینکه در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضه بزرگ حج، صفا و پاکى فطرى نخستین به روح و جان باز مىگردد و آلودگىهای خلاف فطرت از میان مىرود، عید گفته شده است و از آنجا که روز نزول مائده روز بازگشت به پیروزى و پاکى و ایمان به خدا بوده است حضرت مسیح (ع) آن را عید نامیده و همانطور که در روایات وارد شده ، نزول مائده در روز یکشنبه بود و شاید یکى از علل احترام روز یکشنبه در نظر مسیحیان نیز همین بوده است. اگرچه در روایتى که از على(ع) نقل شده مىخوانیم «و کل یوم لا یعصى الله فیه فهو یوم عید» . هر روز که در آن معصیت خدا نشود روز عید است» نیز اشاره به همین موضوع است، زیرا روز ترک گناه، روز پیروزى و پاکى و بازگشت به فطرت نخستین است.»(3)
در روایات معصومین(ع) نیز بارها به این موضوع اشاره شده است، چنان که گذشت ، امیر المومنین على (ع) فرموده اند هر روزى که در آن معصیت و گناه نشود، روز عید است.
از سوید بن غفله نقل شده است که گفت: در روز عید بر امیر المؤمنین على(ع) وارد شدم و دیدم که نزد او نان گندم و خطیفه (خوراکی ازآرد وشیر)و ملبنة( غذا یا حلوایی که با شیر تهیه می شود )است. پس به آن حضرت عرض کردم روز عید و خطیفه ؟!.
پس از آن حضرت فرمود:"انما هذا عید من غفرله "، این عید کسى است که آمرزیده شده است.(4)
و نیز در یکى از اعیاد، آن حضرت فرمود: «انما هو عید لمن قبل الله صیامه، و شکر قیامه، و کل یوم لا یعصى الله فیه فهو یوم عید»، «امروز تنها عید کسى است که خداوند روزهاش را پذیرفته و عبادتش را سپاس گزارده است ، هر روز که خداوند مورد نافرمانى قرار نگیرد، عید راستین است.»
در روایات اسلامى براى اعیاد، به ویژه اعیاد مذهبى از جمله عید فطر، آداب و رسوم خاصىاز جانب معصومین توصیه شده است.
«زینوا اعیادکم بالتکبیر» عیدهاى خودتان را با تکبیر زینت بخشید.
«زینوا العیدین بالتهلیل و التکبیر و التحمید و التقدیس» عید فطر و قربان را با گفتن ذکر لا اله الا الله، الله اکبر، الحمد لله و سبحان الله، زینت بخشید.
پىنوشتها:
1- دهخدا، ذیل عید، زبیدى تاج العروس،ج 8 ، صص 439- 438
2- ابن منظور، لسان العرب، 3/319
3- تفسیر نمونه، ج 5 ، ص131
4- مجلسى، بحار الانوار، ج40 ،ص 73
این حرفها(نامه) خطاب به مالکاشترِ بزرگوار است و مىبینید که حرفهاى درشت و تلخى هم در آن وجود دارد. حضرت نصیحتهاى خیلى تلخى مىکنند که اگر کسى اینطور ما را نصیحت کند، یکذره به ما برمىخورد. مالکاشتر کسى است که حضرت در فرمان دیگرى او را اینطور معرفى مىکنند: «فانه ممن لا یخاف وهنه»؛ کسى است که گمان سستىِ او نمىرود. «و لا سقطته»؛ کوتاهى در کارها به او گمان برده نمىشود.«ولا بطؤه عما الاسراع الیه احزم»؛ کندىِ او در کارهایى که شتاب مطلوب است، مطلقاً گمان کسى را برنمىانگیزد. «و لا اسراعه الى ما البطء عنه امثل»؛ عجله و شتابزدگى او هم نسبت به کارهایى که آرامش و تأنّى در آن مطلوب است، گمان کسى را برنمىانگیزد. یعنى انسانى است که هم مراقب خود است و هم حکیم و داناست؛ یعنى نه در جایى که باید شتابزدگى نکند، شتابزدگى مىکند؛ نه آن جاهایى که باید با سرعت حرکت کند، کوتاهى مىکند. حضرت در فرمان خود به دو امیر از امراى جیش در صفین، مالکاشتر را اینگونه معرفى مىکنند.و اما آنچه ما از کلمات حضرت در این نامه انتخاب کردیم، چند جمله است: یک جمله این است که حضرت مىفرمایند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اینطور نباشد که تو بگویى چون در این کار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت کنند. «لا تقولن» یعنى با تأکید و مبالغه مىگوید مبادا چنین فکرى بکنى و چنین حرفى بزنى. این روحیه که من اینجا چون مسؤولیتى دارم، باید بگویم و دیگران بىچون و چرا حرف من را گوش کنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مىکند.«و منهکة للدین». منهکه، یعنى ضعیفکنندهى روح دین، دیندارى و ایمان انسان. «و تقرب من الغیر» این حالت، تغییرات ناخواسته را نزدیک مىکند. اعجاب به نفس و غرور و اینکه در مسؤولیتى که من هستم، کسى نباید روى حرف من حرف بزند، از آن چیزهایى است که تغییر را نزدیک مىکند؛ تغییراتى که براى انسان نامطلوب است؛ تغییرات زمانه که آدم نمىخواهد پیش بیاید؛ یعنى مُلک و دولت و اقتدار و توانایى و فرصتهاى خدمت را از انسان مىگیرد.«و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اینطور نباشد که تو بگویى چون در این کار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت کنندیک جملهى دیگر این است که مىفرماید: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسک و من خاصة اهلک و من لک فیه هوى من رعیتک». معناى «انصف الناس من نفسک» در عربى این است که داد مردم را از خودت بگیر. «انصف من نفسک» یعنى داد کسى را از خودت بگیر؛ خودت را در مقابل او محکوم کن؛ از خود به نفع دیگران بازخواست کن. حضرت در اینجا مىگوید: «انصف اللَّه من نفسک»؛ داد خدا را از خود بگیر. معناى این جمله این است که در مقابل خدا کاملاً احساس مسؤولیت بکن و خودت را در قبال تکلیف الهى محکوم کن. اینطور نباشد که خیال کنى آنچه را که بر عهدهات بوده، به تمام و کمال انجام دادهاى؛ نه، همیشه خودت را بدهکار و مدیون بدان. این در مورد خدا. آنوقت «انصف الناس من نفسک»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ یعنى همیشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاکم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهکار.البته این معنایش این نیست که در موردى هم که ظلم بخصوصى به تو دارد مىشود، باز بگویى حق با من نیست؛ نه، این نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مىزنند، صدایشان بلند مىشود، گاهى سر آدم داد مىکشند؛ فرض بفرمایید در ادارهیى جمعى مراجعه مىکنند و حرفى مىزنند؛ اولین فکرى که به ذهنت مىرسد، این نباشد که اینها را تحریک کردهاند تا بیایند علیه من - که هیچ تقصیرى ندارم - جنجال کنند؛ نه، اولین فکر این باشد که اینها مطالبهى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببینم اینها چه مىگویند.
بنابراین هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلک»؛ از کسان نزدیک خودت؛ فرزند، برادر و قوم و خویش. «و من لک فیه هوى من رعیتک»؛ اگر در بین مردم قشر و جماعتى هستند که مورد حمایت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگیر.شما به عنوان یک حاکم، یک رئیس یا یک وزیر، وقتى طرفدار قشرى هستید، قهراً به آن قشر امکاناتى تعلق مىگیرد و آن قشر تمکنى پیدا مىکند که همین امکانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را بهوجود مىآورد؛ پس حواستان باشد.یک جملهى دیگر در این فرمانِ بسیار مهم این است که «و لیکن احب الامور الیک اوسطها فىالحق و اعمها فىالعدل و اجمعها لرضى الرعیة». فهرست کارهایى که انسان باید انجام دهد، یک چیز طولانى است و به همهى اینها هم نمىرسد. حضرت مىفرماید: محبوبترین کارى که مىخواهى انتخاب کنى، اولاً «اوسطها فىالحق» یعنى وسطتر باشد. وسط، یعنى میانهى افراط و تفریط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفریط. حق هم درست همین است؛ هیچگاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفریط. «اوسطها فىالحق» یعنى بهطور کامل در آن رعایتِ حق بشود؛ یعنى دقیقاً در حد وسط بین افراط و تفریط باشد. ثانیاً «و اعمها فىالعدل» باشد؛ عدالتى که از آن ناشى مىشود، سطح وسیعترى از مردم را فرا بگیرد.گاهى ممکن است کارى عادلانه باشد؛ اما کسانىکه از این عدل سود مىبرند، جماعت محدودى باشند. ممکن است کارى ظلم هم نباشد، کار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دایرهى این کار، محدود باشد. یک وقت نه، انسان دایرهى وسیعى از کار را مورد اهتمام خودش قرار مىدهد و جماعت کثیرى از آن استفاده مىکنند. حضرت مىفرماید این کار پیش تو محبوبتر باشد. محبوبتر بودن هم طبعاً معنایش این است که اگر امر دایر شد بین این کار و یک کار دیگر، این را انتخاب کنى؛ یعنى همان اولویتها و تقدمهایى که ما همیشه مىگوییم رعایت کنید. این، یکى از ملاکهاى اولویتهاست.ثانیاً «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ دیگر اینکه کارى که انتخاب مىکنى، رضایت مردم را با خودش داشته باشد. «رعیت» به مردم اطلاق مىشود؛ یعنى کسى که مراعات او لازم است. رعیت چیز بدى نیست. بعضىها خیال مىکنند رعیت فحش است! رعیت یعنى کسى که مراعاتش لازم است؛ یعنى تودهى مردم و عامهى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعیت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مىشود، نه گروههاى خاص. تکیهى امیرالمؤمنین و پیغمبر و قرآن هم روى همین مجموعههاى عمومى مردم است؛ همینىکه ما عوام مردم مىگوییم؛ یعنى رعیت و تودهى مردم و سواد مردم؛ همین چیزى که خواص خاصِ خرج کنِ امروز با طرح آن در مسائل سیاسى و اجتماعى مخالفند و اسمش تودهگرایى و پوپولیسم است.اینکه جماعت و حزب و گروه و دستهى خاصى را انتخاب کنید و اینها بشوند محور تصمیمگیرى و محور کار و طبعاً محور خیرات، خیلى خوشخیالى است؛ اینکه آدم خیال کند جماعت خاصى محور تصمیمگیرىاند، کارها را آنها مىکنند، انتصابها را آنها مىکنند؛ اما وقتى نوبت تقسیم غنایم مىشود، خودشان را زاهدانه کنار مىکشند و مىگویند نخیر، بروید بدهید به مردم، دیدیم و تجربه کردیم که اینطورى نیست؛ منطقاً هم اینگونه نیست. لذاست که در منطق علوى، نگاه و توجه به عامهى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهایى که اسم خاص و عنوان خاصى پیدا مىکنند و براى خودشان تشخص خاصى بهدست مىآورند، مورد اعتبار نیستند؛ نه اینکه باید به اینها ظلم شود؛ نه، اینها هم مثل بقیهى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعینى ندارند؛ لذا مىگوید: «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ باید رضایت عامهى مردم جلب شود.«فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاک و مناط و معیار و میزان کار، رضایت و عدم رضایت عامهى مردم استبعد حضرت استدلالى دارد که خیلى عجیب و جالب است. مىفرماید: «فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاک و مناط و معیار و میزان کار، رضایت و عدم رضایت عامهى مردم است. چرا؟ چون اگر عامهى مردم نارضایى داشته باشند، رضایت و خشنودى گروههاى خاص از تو بکلى پامال مىشود و از بین مىرود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفکر و نخبگان سیاسى، طرفدار حکومت و حاکمى هستند، اما عامهى مردم ناراضىاند؛ این نارضایىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضایت آن جماعت ویژه را لگدمال مىکند و از بین مىبرد؛ کمااینکه دیدیم همین کار را کردند.
عکس این هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى کردى و رضایت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ یعنى خیلى اهمیتى ندارد و خیلى تأثیرى نمىگذارد؛ بنابراین بروید سراغ راضى کردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حکیمانهیى دارد.ما هم در همین مدتهایى که دستمان توى کار بوده، این را واقعاً دیدیم، لمس کردیم. «و لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اکره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شکوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همهجا مایهى اذیتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسایش و فراوانى، مؤونهشان بر والى از همه بیشتر است؛ توقعاتشان زیاد است؛ فلان چیز را به ما بدهید، فلان امکان را به ما بدهید.هنگام آسایش و راحتى کشور و دولت، که امنیت است و جنگى نیست و مشکلى نیست، بیشترین هزینه را بر حکومت غالباً همین گروههاى خاص دارند.ما روى ضعف خودمان مىگوییم غالباً، اما حضرت نه، بهطور مطلق حکم کلى صادر مىکنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختىها کمترین مقدارِ کمک را اینها مىکنند.مثلاً اگر جنگى پیش مىآید، ناامنىیى پیش مىآید، دشمنى حمله مىکند، از این گروههاى خاص هیچ خبرى نیست؛ کمتر در میدان هستند. «و اکره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و کارهترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بیشتر از همه، اینها بدشان مىآید. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اینهایند. البته مردم معمولى هم نامه مىنویسند و چیزى را درخواست مىکنند؛ یکوقت انسان امکان دارد، اجابت مىکند؛ یک وقت هم اجابت نمىکند؛ دیگر دفعهى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اینهایى که جزو ویژهخواران سیاسى و اقتصادىاند - اگر چیزى مىخواهند، مثل کنه مىچسبند. الحاف، یعنى الحاح و اصرار. ول نمىکنند تا بالاخره یک چیزى بکنند و ببرند.«و اقل شکرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چیزى مىدهى، کمترین سپاس را مىگزارند؛ کأنه حقى بوده و باید به آنها مىرسیده؛ هیچ شکرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشهى محروم مملکت، شما مدرسهى کوچکى مىسازید، دعا مىکنند، محبت مىکنند، شکرگزارى مىکنند. در مقابل، اگر بهترین امکانات را هم به آن افراد بدهید، کمسپاسترین هستند.«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چیزى به آنها نمىدهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اینها عذر را قبول نمىکنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشکلات زمانه پیش مىآید، اینها از همه کم صبرترند. اگر بلاى طبیعى یا بلایاى اجتماعى پیش بیاید، از همه کم صبرتر و نقزنتر اینهایند؛ بىصبرى نشان مىدهند و هى پا به زمین مىکوبند. «و انّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پایهى دین، تودهى مردمند. این جمله را امیرالمؤمنین دارد مىگوید. این اگر پوپولیسم هم هست، پوپولیسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقدیس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امکان و استعداد عبارتند از همین عامه. «فلیکن صغوک لهم و میلک معهم»؛ میل و گرایش عمومىات به طرف عامه باشد.
البته نامهى حضرت خیلى مفصل است؛ لابد آن را دیدهاید؛ سالهاست که مرتب به زبان ماها و شماها تکرار مىشود.یک جملهى دیگر از این نامهى مبارک این است: «ثم انظر فى امور عمّالک»؛ کارها و امور کارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب کارگزاران است؛ «فاستعملهم اختباراً»؛ با آزمایش آنها را انتخاب کن؛ یعنى نگاه کن ببین چه کسى شایستهتر است. همین شایستهسالارىیى که امروز بر زبان ماها تکرار مىشود، به معناى واقعى کلمه باید مورد توجه باشد. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) هم در اینجا به آن سفارش مىکنند. «و لا تولهم محاباة و اثرة»؛ نه از روى دوستى و رفاقت کسى را انتخاب کن، که ملاکها را در او رعایت نکنى - فقط چون رفیق ماست، انتخابش مىکنیم - نه از روى استبداد و خودکامگى؛ انسان بگوید مىخواهم این فرد باشد؛ بدون اینکه ملاک و معیارى را رعایت کند یا با اهل فکر و نظر مشورت کند.بعد خصوصیات این افراد را ذکر مىکند: اهل تجربه باشند، اهل حیا باشند و ...؛ بعد مىرسد به اینجا که «ثم اسبغ علیهم الارزاق»؛ وقتى کارگزار خوبى را انتخاب کردى، زندگىاش را تأمین کن. من همیشه به مدیران مىگویم، در گذشته هم گفتهام، ؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زیر نظر داشته باشید؛ دائم نگاه کنید و از اینها غافل نشوید. دیدهاید که نگهبانها در شب نورافکنهایى را دائم مىچرخانند و گوشهها را نگاه مىکنند؛ شما هم همینطور باید بهطور دائم امور را زیر نظر داشته باشید و نگاه کنید؛ بنابراین از کار کارگزارانتان غفلت نکنید. «ثم تفقد اعمالهم»؛ یعنى از کارهاى اینها جستجو کن، ببین کار انجام مىدهند یا نه؛ درست انجام مىدهند یا نه؛ آیا تخلفى در کارهایشان وجود دارد یا خیر. «و ابعث العیون من اهل الصدق و الوفاء علیهم»؛ کسانى را که چشم و گوش تو هستند، بگمار تا کارهاى اینها را نگاه کنند. «فأن تعاهدک فىالسّر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعیة»؛ این موجب مىشود که اینها بتوانند امانت را بیشتر حفظ کنند.
بعد مىفرمایند: «فانّ احد منهم بسط یده الى خیانة اجتمعت بها علیه عندک اخبار عیونک»؛ اگر ثابت شد که کسى خیانت کرده - نه اینکه تا گزارشى رسید، فوراً به آن ترتیب اثر بدهید؛ نه، همه متفق باشند؛ یعنى معلوم باشد و گزارشهاى متواتر و مسلّمى برسد که این شخص خیانت کرده - آنوقت «اکتفیت بذلک شاهداً فبسطت علیه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله»؛ دیگر باید مجازات شود. البته مجازات انواع و اقسامى دارد، شکلهاى گوناگونى دارد، اقتضائات گوناگونى دارد؛ هر طور که اقتضاى مجازات است، عمل شود.
چون نامه مفصل است، مجبوریم انتخاب کنیم. آن جاهایى که به نظرم براى ما لازمتر است، آنها را انتخاب کردهام. مىفرماید «و ایاک و الاعجاب بنفسک و الثقة بما یعجبک منها»؛ برحذر باش از اینکه خودشگفتى به سراغ تو بیاید. اعجاب به نفس، یعنى خودشگفتى؛ اینکه انسان از خودش خوشش بیاید. حضرت مىگویند مواظب باش در این دام نیفتى. انسان گاهى در خودش امتیازاتى مشاهده مىکند - فهم خوبى دارد، قدرت بدنى خوبى دارد، قدرت ذهنى خوبى دارد، اطلاعات وسیعى دارد، بیان ویژهیى دارد، صداى خوشى دارد، جمالى دارد - به مجرد اینکه دیدید نسبت به خودتان حالت خودشیفتگى وجود دارد - که معنایش این است که با دیدن این امتیازات، عیوب را در کنارش نمىبینید - بدانید که این خطر است؛ این همان چیزى است که مىفرمایند برحذر باش. ممکن است شما بگویید من این امتیاز را در خودم مىبینم، حالا چه کار کنم؟ بالاخره من مثلاً در میان این همه جمعیت شاگرد اول فلان دورهى تحصیلى شدهام یا در فلان کار اساسى امتیاز برجستهیى به دست آوردهام؛ چه کار کنم؟ این امتیاز را نبینم؟
نه، این امتیاز را ببینید؛ اما آن نقضها و عیبها و کمبودها و نقاط بسیار منفىیى هم که در خودتان هست، در کنارش ببینید. آنچه انسان را شیفتهى خودش مىکند، جمعبندى انسان است. ما نقاط خوب خود را مىبینیم، اما نقاط نفرتانگیز و بد و زشت را مشاهده نمىکنیم؛ لذا جمعبندى ما مىشود جمعبندىِ انسانى که شیفتهى خودش هست؛ این اشکال دارد. بنابراین ما باید ضعفها را هم در کنار نقاط قوت ببینیم. «و ایاک و الاعجاب بنفسک و الثقة بما یعجبک منها»؛ به آن چیزى که در وجود تو هست و تو را شیفتهى خودت مىکند، اعتماد نکن؛ یعنى حتماً باور نکن که این نقطهى امتیاز در تو وجود دارد. گاهى انسان خیال مىکند نقطهى برجستهیى در او وجود دارد؛ در صورتى که تصور و توهم است؛ چون خودش را با آدم سطح پایینى مقایسه کرده، و به خودش نمره داده؛ در حالى که اگر با افراد دیگرى مقایسه مىشد، اصلاً نمرهى خوبى نمىگرفت. بنابراین خیلى هم اطمینان نکن به آنچه در خود مىبینى.
«وحب الاطراء»؛ از علاقهى به ستایش شدن از طرف دیگران بر حذر باش. «فأن ذلک من اوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین»؛ این که انسان دوست داشته باشد او را ستایش کنند، از بهترین فرصتهاى شیطان است که از آن بهره مىبرد؛ مىآید احسان محسنین را از بین مىبرد؛ یعنى آن نیکوکارىها و زیبایىها و آرایشهاى معنوى و روحى را از شما سلب مىکند.
«و الخلف یوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مىشود انسان، هم از چشم مردم بیفتد و هم از نظر خداى متعال
دنبال این، باز فقرهى مهم دیگرى است که مىفرمایند: «ایّاک و المنّ على رعیتک باحسانک»؛ سر مردم منت نگذارید و بگویید ما این کارها را براى شماها کردهایم. وظیفه بوده، انجام دادهاید. اگر انجام داده باشید، وظیفهتان را انجام دادهاید؛ منتى سر مردم نگذارید. «او التزیّد فیما کان من فعلک»؛ کارهایى را که انجام دادهاید، بزرگنمایى نکنید. گاهى انسان کارى را انجام مىدهد، بعد در ستایش آن کار خیلى مبالغه مىکند؛ چندین برابرِ آنچه حقیقت کار است. «او ان تعدّهم فتتبع موعدک بخلفک»؛ خلف وعده هم با مردم نکنید. آنچه به مردم وعده مىدهید، اصرار داشته باشید که آن را انجام دهید؛ یعنى خودتان را گردنگیر آن وعده بدانید. اینطور نباشد که بگوییم نشد که نشد؛ چه کار کنیم؛ نه، اصرار کنید. البته یک وقت انسان به اضطرار برخورد مىکند، آن بحث دیگرى است؛ اما تا آنجایى که توان و قدرت در شما هست، تلاش کنید وعدهیى را که به مردم دادید، عمل کنید و منت هم نگذارید. «فانّ المنّ یبطل الاحسان و التّزیّد یذهب بنور الحق»؛ منت، احسان را باطل مىکند و بزرگنمایى نور حق را از بین مىبرد.
«و الخلف یوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مىشود انسان، هم از چشم مردم بیفتد و هم از نظر خداى متعال. «و ایّاک و العجلة بالامور قبل اوانها»؛ در کارها پیش از موعد عجله نکنید و شتابزدگى به خرج ندهید. امیرالمؤمنین در خطبهى دیگرى، عجله کردن و پیش از موعد کار را انجام دادن، تشبیه مىکنند به چیدن میوه قبل از رسیدن خودش. مىفرمایند کسى که میوه را قبل از اوان چیدنش مىچیند، مثل کسى است که براى دیگران زراعت کرده؛ یعنى خودش هیچ سودى نمىبرد.
شما اگر در زمینى که مال دیگرى است، تخمى بپاشید، سودش را او مىبرد؛ شما هیچ سودى نمىبرید. بذرى که داخل ملک خودتان مىکارید و نهالى که آنجا مىنشانید و زحمتش را مىکشید، اگر میوه هم داد، لیکن میوه را قبل از آنکه برسد و قابل استفاده بشود، چیدید؛ در واقع همهى زحمات خودتان را به هدر دادهاید. عجله و قبل از اوان به کارى دست زدن را حضرت در آن بیان مطرح مىکنند.
اینجا هم که مىفرمایند عجله نکن، «او التّسقط فیها عند امکانها»؛ تسقط هم نکن. تسقط، یعنى اهمال و کوتاهى کردن و کار را به تعویق انداختن. پس عجله و اهمال کارى هم ممنوع. «او اللجاجة فیها اذا تنکّرت»؛ وقتى معلوم شد کار غلط است، روى آن پافشارى و لجاجت نکن؛ مثلاً ما ایدهیى را مطرح کردیم و استدلال کردیم و دنبالش هم رفتیم و زحمت هم کشیدیم، اما کسانى مخالفت کردند و ما هم گفتیم نه و پیش رفتیم؛ حالا رسیدیم به جایى که دیگر واضح شد غلط است؛ اینجا حرفتان را پس بگیرید؛ هیچ اشکالى ندارد. پس لجاجت به خرج ندهید؛ اگر «اذا تنکّرت»؛ وقتى منکر بودن آن واضح شد. «او الوهن عنها اذا استوضحت»؛ آنجایى که معلوم شد لازم است این کار انجام بگیرد، انسان نباید کوتاهى کند.