اگر که شوکت این باغ، به چشم تنگ تو خار است
به گوش خود بسپار این فقط شروع بهار است
به تیغ و دشنه تن ما نکرده پشت به میدان
و نیز جای سر ما، نه شانه که سرِ دار است
از آن گلی که شکستید هزار غنچه بروید
مباش در پی شاهد، فزون ز حد شمار است
به شهریاری شهر شرف رسیده هرآنکس
که مرگ در نظرش جز میان معرکه عار است
هلا سیوف برهنه، شما و سینه چاکم
که بیقراری ایل از صدای پای سوار است
شکستن گل اگرچه نشانده غم به دل باغ
به جاده لاله نشاندن به پیشوازی یار است