سفارش تبلیغ
صبا ویژن
(یکشنبه 04 فروردین 31 ساعت 6:17 عصر )
مردمى خدا را به امید بخشش پرستیدند ، این پرستش بازرگانان است ، و گروهى او را از روى ترس عبادت کردند و این عبادت بردگان است ، و گروهى وى را براى سپاس پرستیدند و این پرستش آزادگان است . [نهج البلاغه]

پایگاه اطلاع رسانی مباشری

Powerd by: Parsiblog ® team. ©2006

 این حرفها(نامه) خطاب به مالک‏اشترِ بزرگوار است و مى‏بینید که حرفهاى درشت و تلخى هم در آن وجود دارد. حضرت نصیحت‏هاى خیلى تلخى مى‏کنند که اگر کسى این‏طور ما را نصیحت کند، یک‏ذره به ما برمى‏خورد. مالک‏اشتر کسى است که حضرت در فرمان دیگرى او را این‏طور معرفى مى‏کنند: «فانه ممن لا یخاف وهنه»؛ کسى است که گمان سستىِ او نمى‏رود. «و لا سقطته»؛ کوتاهى در کارها به او گمان برده نمى‏شود.«ولا بطؤه عما الاسراع الیه احزم»؛ کندىِ او در کارهایى که شتاب مطلوب است، مطلقاً گمان کسى را برنمى‏انگیزد. «و لا اسراعه الى ما البطء عنه امثل»؛ عجله و شتابزدگى او هم نسبت به کارهایى که آرامش و تأنّى در آن مطلوب است، گمان کسى را برنمى‏انگیزد. یعنى انسانى است که هم مراقب خود است و هم حکیم و داناست؛ یعنى نه در جایى که باید شتابزدگى نکند، شتابزدگى مى‏کند؛ نه آن جاهایى که باید با سرعت حرکت کند، کوتاهى مى‏کند. حضرت در فرمان خود به دو امیر از امراى جیش در صفین، مالک‏اشتر را این‏گونه معرفى مى‏کنند.و اما آنچه ما از کلمات حضرت در این نامه انتخاب کردیم، چند جمله است: یک جمله این است که حضرت مى‏فرمایند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ این‏طور نباشد که تو بگویى چون در این کار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت کنند. «لا تقولن» یعنى با تأکید و مبالغه مى‏گوید مبادا چنین فکرى بکنى و چنین حرفى بزنى. این روحیه که من این‏جا چون مسؤولیتى دارم، باید بگویم و دیگران بى‏چون و چرا حرف من را گوش کنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مى‏کند.«و منهکة للدین». منهکه، یعنى ضعیف‏کننده‏ى روح دین، دیندارى و ایمان انسان. «و تقرب من الغیر» این حالت، تغییرات ناخواسته را نزدیک مى‏کند. اعجاب به نفس و غرور و این‏که در مسؤولیتى که من هستم، کسى نباید روى حرف من حرف بزند، از آن چیزهایى است که تغییر را نزدیک مى‏کند؛ تغییراتى که براى انسان نامطلوب است؛ تغییرات زمانه که آدم نمى‏خواهد پیش بیاید؛ یعنى مُلک و دولت و اقتدار و توانایى و فرصتهاى خدمت را از انسان مى‏گیرد.«و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ این‏طور نباشد که تو بگویى چون در این کار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت کنندیک جمله‏ى دیگر این است که مى‏فرماید: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسک و من خاصة اهلک و من لک فیه هوى من رعیتک». معناى «انصف الناس من نفسک» در عربى این است که داد مردم را از خودت بگیر. «انصف من نفسک» یعنى داد کسى را از خودت بگیر؛ خودت را در مقابل او محکوم کن؛ از خود به نفع دیگران بازخواست کن. حضرت در این‏جا مى‏گوید: «انصف اللَّه من نفسک»؛ داد خدا را از خود بگیر. معناى این جمله این است که در مقابل خدا کاملاً احساس مسؤولیت بکن و خودت را در قبال تکلیف الهى محکوم کن. این‏طور نباشد که خیال کنى آنچه را که بر عهده‏ات بوده، به تمام و کمال انجام داده‏اى؛ نه، همیشه خودت را بدهکار و مدیون بدان. این در مورد خدا. آن‏وقت «انصف الناس من نفسک»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ یعنى همیشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاکم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهکار.البته این معنایش این نیست که در موردى هم که ظلم بخصوصى به تو دارد مى‏شود، باز بگویى حق با من نیست؛ نه، این نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مى‏زنند، صدایشان بلند مى‏شود، گاهى سر آدم داد مى‏کشند؛ فرض بفرمایید در اداره‏یى جمعى مراجعه مى‏کنند و حرفى مى‏زنند؛ اولین فکرى که به ذهنت مى‏رسد، این نباشد که اینها را تحریک کرده‏اند تا بیایند علیه من - که هیچ تقصیرى ندارم - جنجال کنند؛ نه، اولین فکر این باشد که اینها مطالبه‏ى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببینم اینها چه مى‏گویند.

بنابراین هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلک»؛ از کسان نزدیک خودت؛ فرزند، برادر و قوم و خویش. «و من لک فیه هوى من رعیتک»؛ اگر در بین مردم قشر و جماعتى هستند که مورد حمایت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگیر.شما به عنوان یک حاکم، یک رئیس یا یک وزیر، وقتى طرفدار قشرى هستید، قهراً به آن قشر امکاناتى تعلق مى‏گیرد و آن قشر تمکنى پیدا مى‏کند که همین امکانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را به‏وجود مى‏آورد؛ پس حواستان باشد.یک جمله‏ى دیگر در این فرمانِ بسیار مهم این است که «و لیکن احب الامور الیک اوسطها فى‏الحق و اعمها فى‏العدل و اجمعها لرضى الرعیة». فهرست کارهایى که انسان باید انجام دهد، یک چیز طولانى است و به همه‏ى اینها هم نمى‏رسد. حضرت مى‏فرماید: محبوب‏ترین کارى که مى‏خواهى انتخاب کنى، اولاً «اوسطها فى‏الحق» یعنى وسطتر باشد. وسط، یعنى میانه‏ى افراط و تفریط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفریط. حق هم درست همین است؛ هیچ‏گاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفریط. «اوسطها فى‏الحق» یعنى به‏طور کامل در آن رعایتِ حق بشود؛ یعنى دقیقاً در حد وسط بین افراط و تفریط باشد. ثانیاً «و اعمها فى‏العدل» باشد؛ عدالتى که از آن ناشى مى‏شود، سطح وسیع‏ترى از مردم را فرا بگیرد.گاهى ممکن است کارى عادلانه باشد؛ اما کسانى‏که از این عدل سود مى‏برند، جماعت محدودى باشند. ممکن است کارى ظلم هم نباشد، کار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دایره‏ى این کار، محدود باشد. یک وقت نه، انسان دایره‏ى وسیعى از کار را مورد اهتمام خودش قرار مى‏دهد و جماعت کثیرى از آن استفاده مى‏کنند. حضرت مى‏فرماید این کار پیش تو محبوب‏تر باشد. محبوب‏تر بودن هم طبعاً معنایش این است که اگر امر دایر شد بین این کار و یک کار دیگر، این را انتخاب کنى؛ یعنى همان اولویت‏ها و تقدم‏هایى که ما همیشه مى‏گوییم رعایت کنید. این، یکى از ملاک‏هاى اولویت‏هاست.ثانیاً «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ دیگر این‏که کارى که انتخاب مى‏کنى، رضایت مردم را با خودش داشته باشد. «رعیت» به مردم اطلاق مى‏شود؛ یعنى کسى که مراعات او لازم است. رعیت چیز بدى نیست. بعضى‏ها خیال مى‏کنند رعیت فحش است! رعیت یعنى کسى که مراعاتش لازم است؛ یعنى توده‏ى مردم و عامه‏ى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعیت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مى‏شود، نه گروههاى خاص. تکیه‏ى امیرالمؤمنین و پیغمبر و قرآن هم روى همین مجموعه‏هاى عمومى مردم است؛ همینى‏که ما عوام مردم مى‏گوییم؛ یعنى رعیت و توده‏ى مردم و سواد مردم؛ همین چیزى که خواص خاصِ خرج کنِ امروز با طرح آن در مسائل سیاسى و اجتماعى مخالفند و اسمش توده‏گرایى و پوپولیسم است.این‏که جماعت و حزب و گروه و دسته‏ى خاصى را انتخاب کنید و اینها بشوند محور تصمیم‏گیرى و محور کار و طبعاً محور خیرات، خیلى خوش‏خیالى است؛ این‏که آدم خیال کند جماعت خاصى محور تصمیم‏گیرى‏اند، کارها را آنها مى‏کنند، انتصاب‏ها را آنها مى‏کنند؛ اما وقتى نوبت تقسیم غنایم مى‏شود، خودشان را زاهدانه کنار مى‏کشند و مى‏گویند نخیر، بروید بدهید به مردم، دیدیم و تجربه کردیم که این‏طورى نیست؛ منطقاً هم این‏گونه نیست. لذاست که در منطق علوى، نگاه و توجه به عامه‏ى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهایى که اسم خاص و عنوان خاصى پیدا مى‏کنند و براى خودشان تشخص خاصى به‏دست مى‏آورند، مورد اعتبار نیستند؛ نه این‏که باید به اینها ظلم شود؛ نه، اینها هم مثل بقیه‏ى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعینى ندارند؛ لذا مى‏گوید: «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ باید رضایت عامه‏ى مردم جلب شود.«فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاک و مناط و معیار و میزان کار، رضایت و عدم رضایت عامه‏ى مردم استبعد حضرت استدلالى دارد که خیلى عجیب و جالب است. مى‏فرماید: «فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاک و مناط و معیار و میزان کار، رضایت و عدم رضایت عامه‏ى مردم است. چرا؟ چون اگر عامه‏ى مردم نارضایى داشته باشند، رضایت و خشنودى گروههاى خاص از تو بکلى پامال مى‏شود و از بین مى‏رود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفکر و نخبگان سیاسى، طرفدار حکومت و حاکمى هستند، اما عامه‏ى مردم ناراضى‏اند؛ این نارضایىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضایت آن جماعت ویژه را لگدمال مى‏کند و از بین مى‏برد؛ کمااین‏که دیدیم همین کار را کردند.

عکس این هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى کردى و رضایت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ یعنى خیلى اهمیتى ندارد و خیلى تأثیرى نمى‏گذارد؛ بنابراین بروید سراغ راضى کردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حکیمانه‏یى دارد.ما هم در همین مدتهایى که دستمان توى کار بوده، این را واقعاً دیدیم، لمس کردیم. «و لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اکره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شکوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همه‏جا مایه‏ى اذیتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسایش و فراوانى، مؤونه‏شان بر والى از همه بیشتر است؛ توقعاتشان زیاد است؛ فلان چیز را به ما بدهید، فلان امکان را به ما بدهید.هنگام آسایش و راحتى کشور و دولت، که امنیت است و جنگى نیست و مشکلى نیست، بیشترین هزینه را بر حکومت غالباً همین گروههاى خاص دارند.ما روى ضعف خودمان مى‏گوییم غالباً، اما حضرت نه، به‏طور مطلق حکم کلى صادر مى‏کنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختى‏ها کمترین مقدارِ کمک را اینها مى‏کنند.مثلاً اگر جنگى پیش مى‏آید، ناامنى‏یى پیش مى‏آید، دشمنى حمله مى‏کند، از این گروههاى خاص هیچ خبرى نیست؛ کمتر در میدان هستند. «و اکره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و کاره‏ترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بیشتر از همه، اینها بدشان مى‏آید. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اینهایند. البته مردم معمولى هم نامه مى‏نویسند و چیزى را درخواست مى‏کنند؛ یک‏وقت انسان امکان دارد، اجابت مى‏کند؛ یک وقت هم اجابت نمى‏کند؛ دیگر دفعه‏ى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اینهایى که جزو ویژه‏خواران سیاسى و اقتصادى‏اند - اگر چیزى مى‏خواهند، مثل کنه مى‏چسبند. الحاف، یعنى الحاح و اصرار. ول نمى‏کنند تا بالاخره یک چیزى بکنند و ببرند.«و اقل شکرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چیزى مى‏دهى، کمترین سپاس را مى‏گزارند؛ کأنه حقى بوده و باید به آنها مى‏رسیده؛ هیچ شکرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشه‏ى محروم مملکت، شما مدرسه‏ى کوچکى مى‏سازید، دعا مى‏کنند، محبت مى‏کنند، شکرگزارى مى‏کنند. در مقابل، اگر بهترین امکانات را هم به آن افراد بدهید، کم‏سپاس‏ترین هستند.«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چیزى به آنها نمى‏دهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اینها عذر را قبول نمى‏کنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشکلات زمانه پیش مى‏آید، اینها از همه کم صبرترند. اگر بلاى طبیعى یا بلایاى اجتماعى پیش بیاید، از همه کم صبرتر و نق‏زن‏تر اینهایند؛ بى‏صبرى نشان مى‏دهند و هى پا به زمین مى‏کوبند. «و انّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پایه‏ى دین، توده‏ى مردمند. این جمله را امیرالمؤمنین دارد مى‏گوید. این اگر پوپولیسم هم هست، پوپولیسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقدیس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امکان و استعداد عبارتند از همین عامه. «فلیکن صغوک لهم و میلک معهم»؛ میل و گرایش عمومى‏ات به طرف عامه باشد.

  

   

البته نامه‏ى حضرت خیلى مفصل است؛ لابد آن را دیده‏اید؛ سالهاست که مرتب به زبان ماها و شماها تکرار مى‏شود.یک جمله‏ى دیگر از این نامه‏ى مبارک این است: «ثم انظر فى امور عمّالک»؛ کارها و امور کارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب کارگزاران است؛ «فاستعملهم اختباراً»؛ با آزمایش آنها را انتخاب کن؛ یعنى نگاه کن ببین چه کسى شایسته‏تر است. همین شایسته‏سالارى‏یى که امروز بر زبان ماها تکرار مى‏شود، به معناى واقعى کلمه باید مورد توجه باشد. امیرالمؤمنین (علیه‏السّلام) هم در این‏جا به آن سفارش مى‏کنند. «و لا تولهم محاباة و اثرة»؛ نه از روى دوستى و رفاقت کسى را انتخاب کن، که ملاکها را در او رعایت نکنى - فقط چون رفیق ماست، انتخابش مى‏کنیم - نه از روى استبداد و خودکامگى؛ انسان بگوید مى‏خواهم این فرد باشد؛ بدون این‏که ملاک و معیارى را رعایت کند یا با اهل فکر و نظر مشورت کند.بعد خصوصیات این افراد را ذکر مى‏کند: اهل تجربه باشند، اهل حیا باشند و ...؛ بعد مى‏رسد به این‏جا که «ثم اسبغ علیهم الارزاق»؛ وقتى کارگزار خوبى را انتخاب کردى، زندگى‏اش را تأمین کن. من همیشه به مدیران مى‏گویم، در گذشته هم گفته‏ام، ؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زیر نظر داشته باشید؛ دائم نگاه کنید و از اینها غافل نشوید. دیده‏اید که نگهبان‏ها در شب نورافکن‏هایى را دائم مى‏چرخانند و گوشه‏ها را نگاه مى‏کنند؛ شما هم همین‏طور باید به‏طور دائم امور را زیر نظر داشته باشید و نگاه کنید؛ بنابراین از کار کارگزارانتان غفلت نکنید. «ثم تفقد اعمالهم»؛ یعنى از کارهاى اینها جستجو کن، ببین کار انجام مى‏دهند یا نه؛ درست انجام مى‏دهند یا نه؛ آیا تخلفى در کارهایشان وجود دارد یا خیر. «و ابعث العیون من اهل الصدق و الوفاء علیهم»؛ کسانى را که چشم و گوش تو هستند، بگمار تا کارهاى اینها را نگاه کنند. «فأن تعاهدک فى‏السّر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعیة»؛ این موجب مى‏شود که اینها بتوانند امانت را بیشتر حفظ کنند.

«ثم انظر فى امور عمّالک»؛ کارها و امور کارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب کارگزاران است؛ «فاستعملهم اختباراً»؛ با آزمایش آنها را انتخاب کن؛

بعد مى‏فرمایند: «فانّ احد منهم بسط یده الى خیانة اجتمعت بها علیه عندک اخبار عیونک»؛ اگر ثابت شد که کسى خیانت کرده - نه این‏که تا گزارشى رسید، فوراً به آن ترتیب اثر بدهید؛ نه، همه متفق باشند؛ یعنى معلوم باشد و گزارش‏هاى متواتر و مسلّمى برسد که این شخص خیانت کرده - آن‏وقت «اکتفیت بذلک شاهداً فبسطت علیه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله»؛ دیگر باید مجازات شود. البته مجازات انواع و اقسامى دارد، شکل‏هاى گوناگونى دارد، اقتضائات گوناگونى دارد؛ هر طور که اقتضاى مجازات است، عمل شود.

چون نامه مفصل است، مجبوریم انتخاب کنیم. آن جاهایى که به نظرم براى ما لازم‏تر است، آنها را انتخاب کرده‏ام. مى‏فرماید «و ایاک و الاعجاب بنفسک و الثقة بما یعجبک منها»؛ برحذر باش از این‏که خودشگفتى به سراغ تو بیاید. اعجاب به نفس، یعنى خودشگفتى؛ این‏که انسان از خودش خوشش بیاید. حضرت مى‏گویند مواظب باش در این دام نیفتى. انسان گاهى در خودش امتیازاتى مشاهده مى‏کند - فهم خوبى دارد، قدرت بدنى خوبى دارد، قدرت ذهنى خوبى دارد، اطلاعات وسیعى دارد، بیان ویژه‏یى دارد، صداى خوشى دارد، جمالى دارد - به مجرد این‏که دیدید نسبت به خودتان حالت خودشیفتگى وجود دارد - که معنایش این است که با دیدن این امتیازات، عیوب را در کنارش نمى‏بینید - بدانید که این خطر است؛ این همان چیزى است که مى‏فرمایند برحذر باش. ممکن است شما بگویید من این امتیاز را در خودم مى‏بینم، حالا چه کار کنم؟ بالاخره من مثلاً در میان این همه جمعیت شاگرد اول فلان دوره‏ى تحصیلى شده‏ام یا در فلان کار اساسى امتیاز برجسته‏یى به دست آورده‏ام؛ چه کار کنم؟ این امتیاز را نبینم؟

نه، این امتیاز را ببینید؛ اما آن نقض‏ها و عیبها و کمبودها و نقاط بسیار منفى‏یى هم که در خودتان هست، در کنارش ببینید. آنچه انسان را شیفته‏ى خودش مى‏کند، جمع‏بندى انسان است. ما نقاط خوب خود را مى‏بینیم، اما نقاط نفرت‏انگیز و بد و زشت را مشاهده نمى‏کنیم؛ لذا جمع‏بندى ما مى‏شود جمع‏بندىِ انسانى که شیفته‏ى خودش هست؛ این اشکال دارد. بنابراین ما باید ضعفها را هم در کنار نقاط قوت ببینیم. «و ایاک و الاعجاب بنفسک و الثقة بما یعجبک منها»؛ به آن چیزى که در وجود تو هست و تو را شیفته‏ى خودت مى‏کند، اعتماد نکن؛ یعنى حتماً باور نکن که این نقطه‏ى امتیاز در تو وجود دارد. گاهى انسان خیال مى‏کند نقطه‏ى برجسته‏یى در او وجود دارد؛ در صورتى که تصور و توهم است؛ چون خودش را با آدم سطح پایینى مقایسه کرده، و به خودش نمره داده؛ در حالى که اگر با افراد دیگرى مقایسه مى‏شد، اصلاً نمره‏ى خوبى نمى‏گرفت. بنابراین خیلى هم اطمینان نکن به آنچه در خود مى‏بینى.

   

«وحب الاطراء»؛ از علاقه‏ى به ستایش شدن از طرف دیگران بر حذر باش. «فأن ذلک من اوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین»؛ این که انسان دوست داشته باشد او را ستایش کنند، از بهترین فرصتهاى شیطان است که از آن بهره مى‏برد؛ مى‏آید احسان محسنین را از بین مى‏برد؛ یعنى آن نیکوکارى‏ها و زیبایى‏ها و آرایش‏هاى معنوى و روحى را از شما سلب مى‏کند.

«و الخلف یوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مى‏شود انسان، هم از چشم مردم بیفتد و هم از نظر خداى متعال

دنبال این، باز فقره‏ى مهم دیگرى است که مى‏فرمایند: «ایّاک و المنّ على رعیتک باحسانک»؛ سر مردم منت نگذارید و بگویید ما این کارها را براى شماها کرده‏ایم. وظیفه بوده، انجام داده‏اید. اگر انجام داده باشید، وظیفه‏تان را انجام داده‏اید؛ منتى سر مردم نگذارید. «او التزیّد فیما کان من فعلک»؛ کارهایى را که انجام داده‏اید، بزرگنمایى نکنید. گاهى انسان کارى را انجام مى‏دهد، بعد در ستایش آن کار خیلى مبالغه مى‏کند؛ چندین برابرِ آنچه حقیقت کار است. «او ان تعدّهم فتتبع موعدک بخلفک»؛ خلف وعده هم با مردم نکنید. آنچه به مردم وعده مى‏دهید، اصرار داشته باشید که آن را انجام دهید؛ یعنى خودتان را گردنگیر آن وعده بدانید. این‏طور نباشد که بگوییم نشد که نشد؛ چه کار کنیم؛ نه، اصرار کنید. البته یک وقت انسان به اضطرار برخورد مى‏کند، آن بحث دیگرى است؛ اما تا آن‏جایى که توان و قدرت در شما هست، تلاش کنید وعده‏یى را که به مردم دادید، عمل کنید و منت هم نگذارید. «فانّ المنّ یبطل الاحسان و التّزیّد یذهب بنور الحق»؛ منت، احسان را باطل مى‏کند و بزرگنمایى نور حق را از بین مى‏برد.

«و الخلف یوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مى‏شود انسان، هم از چشم مردم بیفتد و هم از نظر خداى متعال. «و ایّاک و العجلة بالامور قبل اوانها»؛ در کارها پیش از موعد عجله نکنید و شتابزدگى به خرج ندهید. امیرالمؤمنین در خطبه‏ى دیگرى، عجله کردن و پیش از موعد کار را انجام دادن، تشبیه مى‏کنند به چیدن میوه قبل از رسیدن خودش. مى‏فرمایند کسى که میوه را قبل از اوان چیدنش مى‏چیند، مثل کسى است که براى دیگران زراعت کرده؛ یعنى خودش هیچ سودى نمى‏برد.

شما اگر در زمینى که مال دیگرى است، تخمى بپاشید، سودش را او مى‏برد؛ شما هیچ سودى نمى‏برید. بذرى که داخل ملک خودتان مى‏کارید و نهالى که آن‏جا مى‏نشانید و زحمتش را مى‏کشید، اگر میوه هم داد، لیکن میوه را قبل از آن‏که برسد و قابل استفاده بشود، چیدید؛ در واقع همه‏ى زحمات خودتان را به هدر داده‏اید. عجله و قبل از اوان به کارى دست زدن را حضرت در آن بیان مطرح مى‏کنند.

این‏جا هم که مى‏فرمایند عجله نکن، «او التّسقط فیها عند امکانها»؛ تسقط هم نکن. تسقط، یعنى اهمال و کوتاهى کردن و کار را به تعویق انداختن. پس عجله و اهمال کارى هم ممنوع. «او اللجاجة فیها اذا تنکّرت»؛ وقتى معلوم شد کار غلط است، روى آن پافشارى و لجاجت نکن؛ مثلاً ما ایده‏یى را مطرح کردیم و استدلال کردیم و دنبالش هم رفتیم و زحمت هم کشیدیم، اما کسانى مخالفت کردند و ما هم گفتیم نه و پیش رفتیم؛ حالا رسیدیم به جایى که دیگر واضح شد غلط است؛ این‏جا حرفتان را پس بگیرید؛ هیچ اشکالى ندارد. پس لجاجت به خرج ندهید؛ اگر «اذا تنکّرت»؛ وقتى منکر بودن آن واضح شد. «او الوهن عنها اذا استوضحت»؛ آن‏جایى که معلوم شد لازم است این کار انجام بگیرد، انسان نباید کوتاهى کند.

 

منبع : سایت دفتر حفظ  نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای



  • کلمات کلیدی :
  • » موسی مباشری
    »» نظرات دیگران ( نظر)


    لیست کل یادداشت های سایت
    ثواب اعمال و تأثیر آن بر روح مؤمنین بعد از مرگ
    توسل به حضرت رقیه (س)
    در این سایت جستجو کنید
    یاحق
    درسی در محضر استاد
    سئوالات مراجعین و پاسخ های مشاور
    [عناوین آرشیوشده]

     RSS 
     Atom 

    بازدیدهای امروز: 70  بازدید
    بازدیدهای دیروز: 55  بازدید
    مجموع بازدیدها: 481218  بازدید [ صفحه اصلی ]
    [ وضعیت من در یاهو ]
    [ پست الکترونیک ]
    [ مرکز ]
    [ درباره من ]

    » پیوندهای روزانه «
    » ===== دسته بندی یادداشت ها «
    » آرشیو یادداشت ها «
    حدیث

    سیب تم

    » اشتراک در خبرنامه «
     

    دیکشنری آنلاین

    دیکشنری آنلاین


    استخاره آنلاین با قرآن کریم
    

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    قالب میهن بلاگ