موضوع: حق حکومت وحق حاکمیت برپایه رفتارحضرت علی (ع)
مقدمه
دولت عالیترین نهاد سیاسی است که اقتدارات ملی را در دست دارد و حاکمیت آن کلیه نهادهای حاکم جامعه را در بر میگیرد، چنین قدرت برای حکومت وقتی منطقی و مقبول است که بر پایه قانونی استوار باشد که از منبع پذیرفته شدهای نشأت گرفته و مشروعیت آن ملاک مقبولی داشته باشد. در رژیمهای مردمی آراء عمومی منبع قدرت حکومت و به تعبیر دیگر دموکراسی ملاک مشروعیت آن شناخته شده است، در مورد حکومت اسلام نیز این سؤال مطرح است که منبع قدرت حکومت و ملاک مشروعیت آن کدام است؟ آیا در مشروعیت آن مردم نقش دارند یا نه؟یا به عبارت دیگر حق حکومت چیست؟ وحق حاکمیت چگونه است؟ این مقاله برای رسیدن به پاسخ سؤالات مطرح شده مسائل زیر را از دیدگاه حضرت علی (ع) که در نهج البلاغه آمده است مورد بررسی قرار می دهد .
ضرورت تشکیل حکومت
با بررسی مسائل یاد شده معلوم میشود که وجود حکومت در جامعه از دیدگاه نهج البلاغه یک ضرورت است و بدون آن هیچگونه تعالی امکانپذیر نیست، پس حکومت از این دیدگاه یک وسیله است و ارزش آن تنها در صورتی است که وسیله اجراء عدالت و احقاق حقوق مردم باشد، بنابراین حاکم باید شرایط خاصی را داشته باشد و بدون آنها نمیتواند به عنوان حاکم اسلامی امور را بدست گیرد و بدون آن شرایط حکومت هیچ فردی مشروع نخواهد بود .
در تعیین و گزینش فردی که شرایط حکومت را به بهترین شکل دارا باشد راه مورد پذیرش ومعقول جز انتخاب مردم نمیباشد و در اینجاست که مردم نقش اصلی را بازی میکنند یعنی از میان افرادی که دارای این شرایط هستند فردی را با رأی و بیعت خود گزینش میکنند و بدین وسیله حکومت مشروعیت لازم را بدست میآورد .
مطالعه تاریخ نشان میدهد که انسان به جهت زندگی اجتماعی ناگزیر از آن است که نیازهای خود را از طریق یک نظام اجتماعی و همکاری و تعاون در آن نظام بدست آورد. از سوی دیگر تعارض و تزاحم خواستههای بشری و روح استخدام او نیاز به قوانین اجتماعی را تشدید میکند. طبیعی است وجود قانون به تنهایی در تأمین این هدف کافی نیست بلکه نیاز به قدرت اجرایی دارد که حکومت غیر از این نمیباشد .
ارتقاء بشر در مسائل فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی این نیاز را برطرف نمیسازد بلکه به جهت رشد و توسعه قلمروهای زندگی بشر این نیاز شدیدتر احساس میشود، لذا ضرورت تشکیل حکومت برای ایجاد نظم و عدالت و تعالی زندگی بشر عقلاً از قضایایی است که تصور دقیق آن ما را از توسّل به استدلال بینیاز میکند. این ضرورت در منطق نهج البلاغه با تعابیری که در زیر برخی از آنها را از نظر میگذرانیم آمده است:
ماهیت حکومت اسلامی
در اندیشه سیاسی امام علی (ع) دولت ماهیتی الهی و مردمی دارد . مشروعیت دولت اسلامی ، الهی و مقبولیت آن ، مردمی است . دولت حق ، دولتی است که بر اساس معیارهای الهی و حق و با خواست و اقبال مردم شکل گیرد و با مشارکت فعال آنان عمل کند. امیر مومنان علی (ع) دولت خود را بر این اساس تعریف کرده و فرموده است :« آری، به حق آنکه دانه را شکافت و جان را آفرید ، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود ، و اگر خداوند از عالمان پیمانی سخت نگرفته بود که در برابر شکمبارگی ستمگر و گرسنگی ستمدیده هیچ آرام و قرار نگیرند ، بی تامل ریسمان مهار حکومت را بر گردنش می انداختم و با همان جام نخست ، آخرش را سیراب می کردم. و بی گمان خوب در یافته ام که این دنیای شما نزد من بی ارج تر از آبی است که بزی در وقت عطسه از بینی می پراند » . به عبارت خیلی روشن از نظر امام فارغ از مردم و جدای از ایشان و بدون خواست آنان دولت اسلامی معنا و مفهوم ندارد و تحقق عینی نمی یابد ، و سخن علی (ع) بر این امر کاملا گویاست . این حقیقت در وصیت پیامبر اکرم (ص) به علی (ع) نیز آمده بود، چنانکه امیر مومنان علی (ع) خود فرمود : « رسول خدا (ص) به من فرمود :« اگر مردمان بر تو گرد آمدند ، آنچه به تو فرمان داده ام به جا آور و امرشان را به عهده گیر، و گرنه خود را به کناری فرود آر و آنان را واگذار » . پس چون مردمان از گردم پراکنده شدند، به ناچار دست فرو هشتم و خار در چشم ، دیده فرو بستم و خود را به کناری کشیدم . همچنین در نامه ای که امیر مومنان علی (ع) پس از بازگشت از نهروان فرمان داد کاتبش عبیدالله بن ابی رافع خطاب به پیروان آن حضرت از مومنان و مسلمانان بنویسد و در آن سر گذشت خود را پس از پیامبر تا زمان کتابت نامه شرح فرموده، چنین آمده است : « رسول خدا(ص) مرا متعهد به پیمانی کرده و فرموده بود : « پسر ابی طالب ولایت امتم حق توست . اگر به درستی و عافیت تو را ولی خود کردند ، و با رضایت در باره تو به وحدت رسیدند ، امرشان را به عهده گیر و بپذیر، اما اگر در باره تو به اختلاف افتادند، آنان را به خواست خود واگذار ، زیرا خدا راه گشایشی به روی تو باز خواهد کرد». دلالت این سخن در اینکه خلافت و امامت علی (ع) امری الهی بوده است و حکومت و دولت آن حضرت جز با رضایت و بیعت مردم محقق نمی شده، کاملا روشن است . یعنی خلافت و امامت علی (ع) با نصب ، ثابت بوده است ولیکن نظر مردم در پذیرش ولایت شرط است و جز با خواست و رضایت مردم دولت تحقق نمی یابد و اجرای برنامه های آن جز با مشارکت مردم پیش نمی رود . این معنا که دولت اسلامی ماهیتی مردمی دارد و بدون خواست و رضایت مردم شکل نمی گیرد و سامان نمی یابد و قدرت اجرایی ندارد در سخنان پیامبر اکرم(ص) و امیرمومنان علی(ع) مکرر و در مواضع گوناگون وارد شده است . رسول خدا(ص) به مسلمانان فرموده بود : « اگر علی را به ولایت بگمارید ، او را هدایت یافته ای هدایتگر می یابید » . در این سخن نیز تحقق حکومت و دولت و تعیین والی از حقوق مردم شمرده شده است . امیر مومنان علی (ع) به هنگام بیعت مردم با آن حضرت ، در مسجد مدینه بر منبر رفت و حق مردم را در انتخاب حکومت و تشکیل دولت چنین یاد آور شد: « ای مردم، این امر(حکومت) امر شماست . هیچ کس جز آنکه شما او را امیر خود گردانیدید، حق امارت بر شما را ندارد . ما دیروز هنگامی از هم جدا شدیم که من پذیرش ولایت شما را ناخوشایند داشتم ، ولی شما این را نپذیرفتید و جز به اینکه من تشکیل دولت دهم رضایت ندادید. آگاه باشید که من کسی جز کلید دار شما نیستم و نمی توانم حتی یک درهم به ناروا از بیت المال برگیرم.»اما آنچه در اندیشه و سیره سیاسی امیر مومنان علی (ع) مهم است این است که در مفهوم دولت ، یعنی نهاد دارنده قدرت و حکومتی که این قدرت را اعمال می کند ،به هیچ وجه مفهوم سلطه ، برتری جویی ،تحکم ،خود محوری ،قدرت طلبی ،مکنت جویی معنا ندارد، چنانکه در عهدنامه مالک اشتر، آن حضرت به مالک توصیه می کند که فهم خود را از دولت و قدرت اصلاح نماید و هرگاه تصور کرد که او را قدرتی است مسلط، و یا هرگاه دولت برای او مفهومی اصیل یافت ، بلافاصله این فهم را اصلاح کند و اندیشه سیاسی خود را سامانی درست دهد . از این رو می فرماید:« مبادا بگویی من اکنون بر آنان مسلطم ، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت کردن، که این عین راه یافتن فساد در دل ، و خرابی دین، و نزدیک شدن تغییر و تحول {در قدرت} است . و اگر قدرتی که از آن برخورداری ، نخوتی در تو پدید آورد و خود را بزرگ شمردی ، بزرگی حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر،که چیست، و قدرتی را که بر تو دارد و تو را بر خود ، آن قدرت نیست ، که چنین نگریستن ، سرکشی تو را می خواباند و تندی تو را فرو می نشاند و عقل از دست رفته ات را به تو باز می گرداند . بپرهیز که در بزرگی فروختن ، خدا را همنبرد خوانی و در کبریا و عظمت ، خود را همانند او دانی ، که خدا هر سرکشی را خوار می سازد و هر خود بینی را بی مقدار می گرداند.
روش های مدیریت در سیره حضرت علی(ع)
امام علی بن ابیطالب(ع) جهان را آفریده حضرت حق و خدا را مالک و حاکم مطلق هستی می داند. بنابراین انسان را مخلوق الهی و سرنوشت حقیقی و تکوینی او را در دست خداوند حکیم و رحیم و قادری می بیند که خلق را به حال خود رها نساخته است. بلکه برای فراهم کردن زمینه هدایت را فرو فرستاده است تبیین اهداف سیاست از مهمترین مسائل اندیشه سیاسی است که آن حضرت در زمینه های مختلف به ویژه در بحث امنیت به آن اشاره می کند..
1- تاکید بر تدبیر و عقل
در هر حرکتی انسان به شناخت و معرفت نیاز دارد. این معرفت و کارشناسی در امر عظیمی چون اداره جامعه، ضرورتی مضاعف می یابد، چرا که دانایی به ضمیمه دوراندیشی و تدبیر، حکومت را از پشتیبانی در برنامه ها حفظ می کند.
2- استفاده از مشورت خردمندان
مشاوره کردن با بزرگان و خردورزان از نظرعلی(ع) اصل بسیار مهمی است که همگان می بایستی در کارهای مهم خود از جمله تامین امنیت و اداره حکومت انجام دهند. کسی که با دیگران مشورت کند، خود را شریک عقل و دانش آنان ساخته از برخوردها، گفتارها و تماس های دائم علی(ع) با امت و خبرگان جامعه درباره بروز و ظهور حوادث متعدد سیاسی، نظامی و غیر آن چنین بر می آید که ایشان به رعایت دقیق اصلی مردمسالاری در بینش و منش، آنان هم در سطحی بالافوق العاده اهمیت می داد. و از تذکرات خود، امتی هوشمند و با کیاست را در نظر داشته و در تربیت چنین خبرگانی همواره می کوشیده است. حضرت امیر(ع) در تمام پیش آمدهای خاص و بحران های سیاسی - اجتماعی به اصل مشورت فوق العاده اهمیت می داد.
3- نظارت و کنترل دقیق و جدی
در تعالیم اسلامی و سیره نبوی(ص) و علوی(ع) اهمیت و ضرورت بازرسی از کار امیران و تعیین جاسوس مطمئنی که خبرهایی از گفتار و رفتار آنان برای حاکم بیاورد تبیین شده است. ریان بن صلت گفت، شنیدم علی بن موسی الرضا(ع)فرمود: پیامبر خدا(ص) این گونه بود که هر سپاهی را که می فرستاد و فرماندهی را برای آن نصب می کرد که توهم نافرمانی آن امیر می رفت، از افراد مورد اطمینان و اعتقاد خود کسی را با آن فرمانده می فرستاد که خبر کارهای او را به ایشان برساند به هر حال حضرت علی(ع) می فرماید: به خدا سوگند اگر فردی از کار گزارانت جایی که خورشید غروب می کند، ظلم و ستم کند، گناهانش بین او و تو مشترک است. نظارت و کنترل دقیق و جدی بر اتمام امور حکومت و حاکمان در تامین امنیت نقش اساسی داشته و می تواند از حداکثر ظرفیت دولت و حکومت در برقراری امنیت نهایت استفاده صورت گیرد.
4- بهره گیری از مشارکت های مردمی
در حکومت حق و عدل، ملاک سنجش حاکمان و مسئولان جامعه، رعایت حدود الهی و اقامه عدل است که اگر مخدوش شود، مردم باید حکومت را امر به معروف و نهی از منکر کنند و به مطالبه حق بپردازند. در چنین حکومتی امام عادل نیز خود را برتر از آن نمی بیند که در معرض ارزیابی و نقد قرار گیرد چه رسد به سایر مدیران و مسئولان بنابراین مردم جامعه اسلامی در قبول حکومت و بیعت با آن، باید شایستگی ها و صلاحیت هایی را که خداوند متعال مقرر کرده است در نظر گیرند و هم در اقدامات و تصمیمات حکومت، نظارت دقیق و همگانی داشته باشند.از طرفی ارزش نظارت ملی و تکلیف عمومی و همگانی بودن امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اسلامی و مراقبت دولتی با احساس مسئولیت مردمی و نقد دولت و ارزشیابی رفتار کارگزاران جبران می شود. حضرت علی(ع) می فرمایند بهترین برادرانت کسی است که به سوی خیر بشتابد و تو را به سوی آن بکشد و تو را به نیکی امر کند و بر آن کمک و یاریت کند. (میزان الحکمه جلد 1)
بهره گیری از همکاری و مشارکت مردم در توسعه گسترش امنیت در جامعه می تواند حس مسئولیت آنان را در اداره کشور بالاتر برده و با نظارت برحاکمان و کارکنان حکومت از ظرفیت آنان برای جلوگیری از آسیب های احتمالی در برقراری امنیت استفاده لازم کند.
لزوم نظم در جامعه
امام علی(ع) در این خصوص فرمودند:« مردم ناگزیر از امیر و حاکم اند یا نیکوکار و یا بدکار، تا در سایه حکومت وی مؤمن به کار خویش پردازد و کافر نیز از مواهب زندگی بهرهمند گردد و مردم زندگی خویش را در آن حکومت بسر برند و به وسیله وی اموال بیت المال جمع آوری شود و به کمک وی با دشمنان مبارزه گردد، جادهها امن و امان شده و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته شود و نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران در امان باشند.»
امام علی(ع) این مطالب را در برابر خوارج فرمود که آنان در آغاز امر مدعی بودند با وجود قرآن از حکومت بینیازیم و با شعار «لا حکم الاّ لله» که از قرآن اقتباس کرده بودند اساس حکومت را نفی میکردند. امام(ع) نفی هر قانون جز قانون الهی را میپذیرد، ولی معنی آن را نفی حکومت و نامشروع بودن فرمانروایی نمیداند و در آغاز سخن صریحا میفرماید که این شعار خوارج «کلمة حقّ یُراد بها الباطلُ نعم انه لا حُکْمَ الاّ للّه ولکن هولاء یقولونَ لا اِمْرةَ الا لله!» یعنی این سخن خوارج (لا حکم الاّ للّه) درست است ولکن مقصود آنان از این حرف آن است که جز خدا فرمانروایی نیست و این نادرست است آنان سخن حقی را بر زبان میآورند و از آن معنی باطلی را منظور میدارند امام(ع) در سخن دیگر این حقیقت را چنین بیان میکند: «وال ظلوم غشومٌ خیرٌ من فتنة تدوم»
فرمانروای ظالم ستمگر که بر مردم حکومت بکند از آشوب مداوم و پایدار بهتر است.
این نشانگر آن است که جلوگیری از فته و هرج و مرج از دیدگاه نهجالبلاغه بسیار مهم است، زیرا تمام کارها در یک جامعه منظم قابل پیاده شدن است، این هم بدیهی است که چنین نظمی بدون قدرت حاکم و وجود حکومت امکانپذیر نیست.
ممنوعیت ستم گری و ستمکشی
گرچه ضرورت نفی ستم یک حکم عقلی و از مستقلات عقلی است در بیان شرع و زبان دین نیز به صورت ارشادی تبیین شده و بر آن تأکید زیاد شده است و این نیز واضح است که دفع ظلم بدون قدرت اجرایی لازم، امکان ندارد که نتیجه منطقی این سخن لزوم و وجود حکومت برای نفی ستمگری و ستم کشی است.
امام علی(ع) میفرماید: «... و ما اخذ الله من العلماء علی آن لا یقارّوا علی کظّة ظالمٍ و لا سغب مظلوم لالقیتُ حبلَها علی غارِبها و لقیت آخِرَها بکاسِ اوّلها...»... اگر نبود عهدی که خداوند از دانشمندان گرفته است که در برابر شکمبارگی ظالم و گرسنگی مظلوم سکوت نکنند من مهار شتر خلافت و حکومت را رها میساختم و از آن صرفنظر میکردم . نفی تسلط و حاکمیت بیگانه بر مسلمانان
حکومت برای اجرای عدالت
امام(ع) همانند هر انسان الهی و مرد ربانی حکومت و زعامت جامعه را به عنوان یک پست و مقام دنیوی که مایه فخر باشد و حس جاهطلبی بشر را اشباع کند و به عنوان هدف زندگی، سخت تحقیر میکند و آن را بسیار بیارزش میشمارد، آن را مانند دیگر مظاهر مادی دنیا از استخوان خوکی که در دست انسان خورهای باشد بیمقدارتر میشمارد، اما همین حکومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعیش یعنی به عنوان وسیلهای برای پیاده کردن عدالت و احقاق حق و خدمت به جامعه فوق العاده مهم میشمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب میگردد و از شمشیر زدن برای حفظ و نگهداریش از دستبرد چپاولگران دریغ نمیورزد. ابن عباس در زمان خلافت علی(ع) بر آن حضرت وارد شد در حالی که امام(ع) با دست خودش کفش کهنه خویش را پینه میزد از ابن عباس پرسید قیمت این کفش چقدر است؟ ابن عباس گفت ارزشی ندارد، امام فرمود ارزش همین لنگه کفش کهنه در نظر من از حکومت و امارت بر شما بیشتر است جز اینکه بوسیله آن عدالت را پیاده کرده و حقی را به صاحبش برسانم یا باطلی را از میان بردارم.
پس از نظر نهج البلاغه آن اصلی که میتواند تعادل جامعه را حفظ کند و همه را راضی نگهدارد و پیکره اجتماع را سالم ساخته و به روح جامعه آرامش بخشد حکومتی است که عدالت را سرلوحه خود قرار دهد، زیرا ظلم و جور قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن کسی را که به نفع او ستمگری میشود، راضی و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمال شدگان حق. در مقابل، عدالت بزرگ راهی است عمومی که همه را میتواند در خود بگنجاند. و بدون مشکلی عبور دهد امّا ظلم و جور کوره راهی است که حتی فرد ستمگر را به مقصد نمیرساند.
همانطور که در تاریخ آمده است خلیفه سوم بخش عظیمی از اموال عمومی مسلمانان را در دوره خلافت خود تیول خویشاوندان و نزدیکانش قرار داد امّا همینکه علی(ع) حکومت و زمام امور را بعد از وی به دست گرفت به عنوان یک حاکم، وظیفه خود میدانست عدالت را پیاده کند و لذا میفرماید: «به خدا قسم، اگر با آن اموال، برای خودشان زن گرفته باشند و یا کنیزکان خریده باشند باز هم آن را به بیت المال و خزانه عمومی مسلمانان برمیگردانم زیرا: «فانّ فی العدل سعةً و من ضاق علیه العدل فالجورُ علیه اضیق» همانا در عدالت گنجایش و وسعت خاصی است که میتواند همه را در بر گیرد و در خود جای دهد و آن کس که بیمار است و اندامش نامناسب شده ـ در عدالت نمیگنجد ـ باید بداند
که جایگاه ظلم و جور بر وی تنگتر است» امام(ع) به قدری عدالت را مهم و مراعات آن را وظیفه حاکم دانسته که کوچکترین ملاحظه کاری در مورد آن را نمیپذیرد و هرگز عدالت را فدای مصلحت نمیکند.
تبعیض و دوختن دهنها با لقمههای بزرگ همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است امّا بعد از خلیفه سوم مردی زمامدار و کشتی سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار است، هدفش مبارزه با این نوع سیاست بازی است. طبعا از همان روز اول انسانهای متوقع یعنی همان مردان و رجال سیاست، رنجیده خاطر شده و در نتیجه مشغول خرابکاری شدند و درد سرهایی فراهم آوردند. دوستان به حضور امام (ع) آمدند و با نهایت خلوص تقاضا کردند که به خاطر مصلحت مهمتر در سیاست خود انعطافی پدید آورد. پیشنهاد کردند که خودت را از درد سر این افراد راحت کن اینها افرادی با نفوذ و برخی از اینها از معروفان صدر اول اسلام هستند و حکومت مدینه فعلاً در مقابل دشمن فریبکار و بیایمان مثل معاویه قرار دارد که ایالت مهمی از سرزمین اسلام مثل شام را در اختیار گرفته است چه مانعی دارد که به خاطر مصلحت فعلاً موضوع مساوات و برابری در مورد بیت المال را مسکوت بگذاری؟ امام(ع) در جواب فرمود:
«أتامرونی ان اطلُبَ النّصْرَ بالجور فیمن ولّیتُ علیه!؟ واللهِ لا اطور به ما سَمَر سمیرٌ و ما امّ نجمٌ فی السّماء نجما لو کان المالُ لی لسوّیتُ بینهم فکیف و انّما المال مالُ الله...» مرا فرمان میدهید تا پیروزی را به ستم کردن به کسی که والی او هستم بجویم؟ از من میخواهید که عدالت را به پای سیاست وسیادت قربانی کنم؟ قسم به خدا تا جهان ادامه دارد و ستارهای در آسمان پی ستارهای برآید نخواهم پذیرفت ـ من و تبعیض! ـ اگر مال از آن من بود همگان را برابر میداشتم تا چه رسد که مال از آن خدا باشد....» امام(ع) چگونه میتوانست چنین پیشنهادی را بپذیرد در حالی که برای پاسداری از عدالت حکومت را پذیرفته است. خود حضرت میفرماید: «اگر آن اجتماع عظیم مردم نبود و اگر با وجود یاور حجت بر من تمام نمیشد و اگر خدا از دانشمندان پیمان نگرفته بود که در مقابل شکمبارگی ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت و آرام ننشینند همانا افسار خلافت را روی دوشش میانداختم و مانند روز اول کنار مینشستم.
رابطه مردم با حکومت
ادامه مطلب...
یکی از علل گرایش به مادیگرایی در غرب نارسایی مفاهیم کلیسایی از نظر حقوق سیاسی است، اربابان کلیسا در اروپا نوعی پیوند غیر واقعی میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسی مردم و تثبیت حکومتهای استبدادی از طرف دیگر برقرار کردند. در نتیجه چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینی که هیچ نوع امتیاز روشنی ندارند تلقی کنیم و یا خدا را انکار کنیم تا بتوانیم خود را صاحب حق بدانیم! در مرحلهای که استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است و کلیسا و یا طرفداران آن این فکر را عرضه کردند که مردم در زمینه حکومت فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق! همین فکر کافی بود که تشنگان آزادی و دموکراسی و حکومت را بر ضد کلیسا بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلی برانگیزد. چنانچه ملاحظه میشود در این دیدگاه مسئولیت در مقابل خدا موجب سلب مسئولیت در مقابل مردم فرض شده است مکلّف و موظّف بودن در برابر خداوند کافی دانسته شده است برای اینکه مردم هیچ حقی نداشته باشند و عدالت همان باشد که حکمران انجام میدهد و ظلم برای او مفهوم و معنی نداشته باشد. آنچه در این دیدگاهها وجود ندارد این است که اعتقاد وایمان به خداوند پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقی شود، منطق نهج البلاغه در باب حق و عدالت بر این اساس است که ایمان به خداوند نه تنها زیر بنای اندیشه عدالت و حقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است که میتوان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیهها و قراردادها پذیرفت، بلکه بهترین ضامن اجرای آنهاست. امام علی(ع) در این مورد چنین میفرماید:
«خداوند برای من به موجب اینکه ولیّ امر و حکمران شما هستم حقی بر شما قرار داده است و برای شما نیز بر من همان اندازه حق است که از من بر شما، همانا حق وسیعتر چیزهاست که وصف آن گویند و مجال آن تنگ است برای عمل کردن و انصاف دادن ـ رفتن خط راست باریک، سخت است و تنگ ـ حق به سود کسی جریان مییابد مگر آنکه به زیان او نیز جاری گردد و حقی از دیگران بر عهدهاش ثابت میشود ـ همینطور ـ حقی بر زیان کسی جاری نمیشود مگر اینکه به سود او نیز جاری میگردد .چنانچه ملاحظه میشود در این بیان همه سخن از خدا، حق و وظیفه است اما نه به این شکل که خداوند به بعضی از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آنان را تنها در برابر خود مسئول قرار داده است و برخی دیگر را از حقوق محروم کرده است و آنان را در مقابل خود و صاحبان حقوق بیحد و مرز مسئول قرار داده است و در نتیجه عدالت و ظلم میان حاکم و محکوم مفهوم نداشته باشد. امام امیرالمؤمنین(ع) براساس اصل فوق در ادامه همان خطبه میفرماید :« با من آن سان که با ستمگران سخن میگویند سخن نگویید، القاب پر طمطراق برایم به کار نبرید، آن ملاحظه کاریها و موافقتهای مصلحتی که در برابر مستبدان اظهار میدارند در برابر من اظهار مدارید، با من به سبک سازشکاری معاشرت نکنید، گمان مبرید که اگر به حق سخنی به من گفته شود بر من سنگین آید، عمل به حق و عدالت بر او سنگینتر است بنابراین از سخن حق یا نظر عادلانه خودداری نکنید.»
حاکم خزانه دار و امین مرد
نتیجه منطقی مطالب فوق، همانطور که نهج البلاغه به صراحت اعلام میکند، این است که فرمانروا امین و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنان است یعنی مسئول بودن در برابر خدا مستلزم این نیست که در برابر مردم مسئول نباشد و اگر بناست از این رو ـ فرمانروا، مردم ـ یکی برای دیگری باشد این فرمانرواست که برای توده مردم محکوم است نه توده، محکوم برای فرمانروا، بلاتشبیه چوپان برای گوسفند است نه گوسفند برای چوپان، پس حکومت کردن بر مردم، ودیعه و امانت مردم در دست حاکم است. قرآن کریم در مورد امانت بودن حکومت در دست حاکم میفرماید:
«انّ الله یأمرکم ان تودّوا الامانات الی اهلها...؛خداوند بر شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید.»
مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه گوید: «در معنای این آیه چند قول است: یکی اینکه منظور امانتهاست اعم از الهی و غیر الهی، مالی و غیر مالی. دوم اینکه خطاب به فرمانروایان است، پروردگار عالم به فرمانروایان دستور میدهد با اداء امانت به رعایت کردن مردم قیام کنند سپس در تفسیر آیه بعد «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» میگوید چون در آیه قبل به فرمانروایان دستور داده حق رعیت را اداء کرده وبا انصاف رفتار کنند در این آیه متقابلاً از مردم خواسته است از اولوا الامر اطاعت کنند.»در تفسیر شریف المیزان نیز در بحث روایی که در ذیل این آیه آمده است از تفسیر درّالمنثور از امام علی(ع) چنین نقل میکند: «حقٌ علی الامام ان یحکم بما انزل الله و ان یؤدّی الامانة فاذا فعل ذلک فحقّ علی الناس ان یسمعوا له... بر امام لازم است در میان مردم آن چنان حکومت کند که خداوند دستور آن را فرو فرستاده است و امانتی که خداوند بر او سپرده است ادا کند هرگاه چنین کند بر مردم لازم است که فرمان او را گوش فرا دهند و اطاعتش را فرض دانسته و دعوتش را اجابت کنند.»چنانچه ملاحظه میشود قرآن کریم حاکم و سرپرست جامعه را امین و نگهبان جامعه میشناسد و حکومت را امانت دانسته که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، برداشت ائمه و شخص امام علی(ع) نیز چنین است. امام(ع) در نامههای خود به فرمانروایان چنین میفرماید: (در نامه به فرماندار آذربایجان):
«و انّ عملکَ لیس لک بطعمةٍ ولکنّه فی عنقک امانةٌ و انتَ مُسترعی لمن فوقک...» مبادا چنین پنداری که امارتی که به تو سپرده شده است شکاری است که به چنگ افتاده است، نه بلکه امانتی است که به گردنت گذاشته شده است و مافوق تو رعایت و نگهداری حقوق مردم را از تو میخواهد.» در فرمان معروف حضرت به مالک اشتر دارد که :
«و لا تقولنّ انّی مؤتمرٌ آمرٌ فاطاع فانّ ذلک ادغالٌ فی القلب و منهکة للدّین و تقرّبٌ من الغیر...»20
مگو من اکنون بر آنان مسلط هستم از من فرمان دادن است واز آنها اطاعت کردن که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است. در بخشنامهای که به مأموران جمع آوری زکات مینویسد میفرماید:
«به عدل و انصاف رفتار کنید، به مردم درباره خودتان حق بدهید و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگی نکنید که شما خزانه داران مردم و نمایندگان آنها و سفیران امام هستید.»